TIK TAK



نزدیک غروب که از پله برقی بالا میام  مثل همیشه ازدهام کارت پخش کن هارو باید بگذرم تا وارد پیاده رو بشم،از برگه های تبلیغ مانیکور ناخن با طرح های روز اروپا تا آموزش زبان انگلیسی فقط در ۲۱ روز !
" اما ما باید برای حفظ درختان از گرفتن این برگه های تبلیغاتی  امتناع کنیم تا سفارش دهنده ها دیگر این مقدار کاغذ اصراف نکنند و از قطع درختان جلوگیری شود ( نقطه ) و ایا شما هنوز هم از کیسه های پلاستیکی به جای کیسه های پارچه ای استفاده میکنید ( علامت سوال و تعجب ) "
 با همین استدلال حق به جانب و شاکی از اینکه یه عده سدمعبر کردن، سرم بالا و نگاهم  پایین به برگه هایی که قاطعانه رد میکردم بود ، که ناگهان از دور نگاهم به ترک های دست پیرمردی افتاد که پنج قدم جلو تر از من ایستاده بود ،
یک قدم رفتم جلوتر ، 
خشکی پینه های دستاشو میشد حس کرد ! 
یک قدم دیگه،
 اگر چند برگه بگیرم زودتر برگه هاش تموم میشه و زودتر میرسه به خونه ؟!
 یک قدم دیگه، 
چقدر پاهاش خسته است!
 یک قدم دیگه
 ولی چه جنگل هایی که داره نابود میشه!
 و یک قدم دیگه

برگه های تبلیغات بین انگشتاش لرزانش !
 ایستادم !
!چشم هایش

 و بعد یک قدم دیگه   
روی برگه نوشته بود : 
 خدایا تو بر کار خیرم بدار !
 مرکز خیریه کرامت 
 کمک های خود را به شماره حساب فلان .
 ، پشت برگه چک کردم  سفیدبود چقدر خوب که توی دو خط نوشتنم یک بار دیگه تونستم بیام بگم منچقدر خوبم و از اون برگه برای چک نویس استفاده کردم و داخل کیفم گذاشتم 

 


صدقه با صدق 

خارجی / روز / خیابان

< نمای باز از پیاده رو و صندوق صدقاتی که  در کنار پیاده رو معلوم است - دقیقا کنار صندوق صدقات یه باجه رومه فروشی هست >

 افراد مختلفی در حال عبور هستند و مردی رومه ای از جلو باجه برمیدارد و و حساب میکند و چند سکه از فروشنده دریافت میکند، با سکه ها کمی در دستش بازی میکند و همان گونه که چشمش به تیتر باقی رومه ها است سکه ها را در صندوق می اندازد. 

5  ثانیه میگذرد

 دانش اموز دختر حدود 9 ساله ی ناراحتی وارد کادر میشود. و کنار صندوق میرود.
کلوز آپ چهره دختر و صندوق
 با خود می گوید:
- خدا جونم پول بستنی امروزم میندازم صدقه ، ولی قول بده حال بابام زودی خوب بشه .بسم الله الرحمن الرحیم 
در موقع بسم الله گفتن چشمانش را میبندد و و دستش را بالا میاورد و چون قدش نمیرسد به سختی پول را در صندوق میاندازد.اما اسکناس دختر بچه کامل داخل نمیرود چشم به صندوق از کادر خارج میشود

5  ثانیه میگذرد

مرد معتادی  با لباس کثیف و پسر بچه دانش آموزش وارد کادر میشوند.از کنار صندوق رد میشوند و وبه دکه میرسند ، مرد معتاد نگاهی به صندوق صدقات میکند و به پسرش میگوید:
-بابا اینجا واستا الان بیام 

مرد به سمت صندوق میرود و حواسش هست که پسرش نگاه نمیکند و بعد گوشه اسکناس بیرون زده را بیرون میکشد و به سمت پسر جلوی باجه ایستاده برمیگردد ، و دستی به سر پسرش میکشد و به دکه دار میگوید :
-اقا یه نخ سیگار بده ! 

پسرش لباس بابایش را میکشد و با خواهش میگوید :
- بابا قول داده بودی برام بستنی بخری ! 

مرد معتاد چهره در هم میکند و با اکراه به باجه میگوید اقا به جای سیگار یه بستنی بده.

و پسر هم زمان باز کردن بستنی  :
اخ جون بستنی ، خدایا شکرت! ممنون .
ماشین آمبولانس آژیر کشان رد میشود .
پسر بچه در حال بیرون اوردن بستنی میگوید خدایا همه  بابا های مریضو شفا بده !
و  بعد با باباش از کادر خارج میشوند.

 

تیتراژ

پایان
______________

پ ن : فکر کردم الان به یه بنده خدایی نشون بدم ، نظر میده و میتونم کارمو اصلاح کنم !
ولی بنده خدا گفت  : پسر خوب پاشو برو کلاس فیلم نامه نویسی الکی جفتک ننداز !
هیچی دیگه من دیگه حرفی ندارم. ان شالله میرم کلاس که بهتر بنویسم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mahtabfrayaneh 20870864 آب و آینه وبلاگ شخصی akadmusicir محلات ثروت خانواده یار تمدن بدلی - نقد مدرنیته ، علوم غربی و تکنولوژی اتوپوستر