< نمای باز از پیاده رو و صندوق صدقاتی که در کنار پیاده رو معلوم است - دقیقا کنار صندوق صدقات یه باجه رومه فروشی هست >
افراد مختلفی در حال عبور هستند و مردی رومه ای از جلو باجه برمیدارد و و حساب میکند و چند سکه از فروشنده دریافت میکند، با سکه ها کمی در دستش بازی میکند و همان گونه که چشمش به تیتر باقی رومه ها است سکه ها را در صندوق می اندازد.
5 ثانیه میگذرد
دانش اموز دختر حدود 9 ساله ی ناراحتی وارد کادر میشود. و کنار صندوق میرود.
کلوز آپ چهره دختر و صندوق
با خود می گوید:
- خدا جونم پول بستنی امروزم میندازم صدقه ، ولی قول بده حال بابام زودی خوب بشه .بسم الله الرحمن الرحیم
در موقع بسم الله گفتن چشمانش را میبندد و و دستش را بالا میاورد و چون قدش نمیرسد به سختی پول را در صندوق میاندازد.اما اسکناس دختر بچه کامل داخل نمیرود چشم به صندوق از کادر خارج میشود
5 ثانیه میگذرد
مرد معتادی با لباس کثیف و پسر بچه دانش آموزش وارد کادر میشوند.از کنار صندوق رد میشوند و وبه دکه میرسند ، مرد معتاد نگاهی به صندوق صدقات میکند و به پسرش میگوید:
-بابا اینجا واستا الان بیام
مرد به سمت صندوق میرود و حواسش هست که پسرش نگاه نمیکند و بعد گوشه اسکناس بیرون زده را بیرون میکشد و به سمت پسر جلوی باجه ایستاده برمیگردد ، و دستی به سر پسرش میکشد و به دکه دار میگوید :
-اقا یه نخ سیگار بده !
پسرش لباس بابایش را میکشد و با خواهش میگوید :
- بابا قول داده بودی برام بستنی بخری !
مرد معتاد چهره در هم میکند و با اکراه به باجه میگوید اقا به جای سیگار یه بستنی بده.
و پسر هم زمان باز کردن بستنی :
اخ جون بستنی ، خدایا شکرت! ممنون .
ماشین آمبولانس آژیر کشان رد میشود .
پسر بچه در حال بیرون اوردن بستنی میگوید خدایا همه بابا های مریضو شفا بده !
و بعد با باباش از کادر خارج میشوند.
تیتراژ
پایان
______________
پ ن : فکر کردم الان به یه بنده خدایی نشون بدم ، نظر میده و میتونم کارمو اصلاح کنم !
ولی بنده خدا گفت : پسر خوب پاشو برو کلاس فیلم نامه نویسی الکی جفتک ننداز !
هیچی دیگه من دیگه حرفی ندارم. ان شالله میرم کلاس که بهتر بنویسم.
درباره این سایت